جدول جو
جدول جو

معنی نادر افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

نادر افتادن
(صَ / صِ قَ کَ دَ)
تنها افتادن. جالب واقع شدن:
چنان نادر افتاده در روضه ای
که بر لاجوردی طبق بیضه ای.
سعدی.
، کمتر اتفاق افتادن. به ندرت پیش آمدن:
نادر افتد که یکی دل به وصالت ندهد
یا کسی در بلد کفر مسلمان ماند.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کار افتادن
تصویر کار افتادن
کاری پیش آمدن، حادثه ای رخ دادن، واقعه ای اتفاق افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در افتادن
تصویر در افتادن
با کسی جنگ و جدال کردن، کشمکش کردن، ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ کُ کَ دَ)
نادر افتادن. رجوع به نادر افتادن شود:
دوران تو نادر اوفتاده ست
کاین حسن خدا به کس نداده ست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(طَ کَ دَ)
ناف گسیختن. عبارت از بیجا (جابجا) شدن عضلات ناف است به سبب برداشتن بارسنگین یا زور کردن زیاده از مقدور یا خوف عظیم خوردن که رنگ را زرد کند و اطلاق آن بر آدم و غیر آدم هم آید چون بار بسیار بر پشت اشتر و قاطر اندازند گویندچنان می کند که نافش بیفتد و این را به تازی سقوطالسره گویند. (از فرهنگ نظام از بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
با کسی معامله کردن. معامله افتادن. (آنندراج). کار ببودن، سر و کار پیداکردن:
با روی تو گر چشم مرا کار افتاد
آری همه کارها به مردم افتد.
کمال الدین اسماعیل.
، حادثه. واقعۀ سوء. واقعه ای پیش آمدن. حادثه ای روی دادن. کار صعبی ببودن: حمزه تیر در کمان نهاد و بر آهو راست کرد که بزند، آهو با او بسخن آمد و گفت چرا از پس من همی آئی که ترا خود به خانه کار افتاده است. (ترجمه طبری بلعمی). اکنون کار افتاده است پشت و پناه من خدای عز و جل است. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). چون نزدیک این جماعت رسیدند و دانستند که کار افتاد براق حاجب فرمود تا عورات نیز به لباس مردان پوشیده شدند. (جهانگشای جوینی).
کار با عمامه و قطر شکم افتاده است
خم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند.
صائب.
گر به جان کار من افتاد ملامت نکنید
که منم عاشق و این کار مرا افتاده ست.
خواجه آصفی (از آنندراج).
ما سیه روزان دمی از فتنه ایمن نیستیم
خال شد پامال خط با زلف کار افتاده است.
میرزارضی دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ فَ)
افتادن بار از مرکوب. سقوط بار از حیوان بارکش:
کار ازین صعب تر که بار افتاد
وارهان وارهان که کار افتاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ صَ)
حادث شدن. اتفاق افتادن: حرب اندرافتاد میان فریقین. (تاریخ سیستان).
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ لَ)
باور افتادن کسی را، مورد قبول قرار گرفتن او. پذیرفته شدن. باور آمدن:
تو و دوری ز غیر استغفر اﷲ از محالاتست
عجب گر با وجود ساده لوحی باورم افتد.
باقر کاشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کار افتادن کسی را. حادثه ای پیش آمدن او را واقعه ای برای او اتفاق افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
برابر بودن، در جنگ، برابر کردن، در کشتی، یا قدر افتادن جنگ (کشتی) برابر بودن، در جنگ (کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار افتادن
تصویر بار افتادن
افتادن بار از پشت چارپا سقوط بار
فرهنگ لغت هوشیار
نادرافتادن: دوران تو نادر اوفتادست کاین حسن خدا بکس ندادست. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
کمتراتفاق افتادن: نادرافتدکه یکی دل بوصالت ندهد یاکسی در بلد کفر مسلمان ماند. (سعدی)، جالب توجه واقع شدن: چنان نادرافتاده در روضه ای که بر لاجوردی طبق بیضه ای. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در افتادن
تصویر در افتادن
حادث شدن، روی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جابجاشدن عضلات ناف بسبب برداشتن باری سنگین یا بکار بردن زور زیاده از حد یا ترسیدن بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار افتادن
تصویر بار افتادن
((اُ دَ))
درمانده شدن، ورشکست شدن
فرهنگ فارسی معین
((اُ دَ))
جابجا شدن عضلات ناف به سبب برداشتن باری سنگین یا بکار بردن زور زیاده از حد یا ترسیدن بسیار
فرهنگ فارسی معین